کرمانشاه ... 🖤

ساخت وبلاگ

عکسی از منظره ای را نشانش دادم و گفتم : هر وقت کلاسم تمام میشد می آمدم اینجا کنار رودخانه، اینجا را دوست دارم خیلی قشنگ است بخصوص آن بید مجنون که سرش توی آب است. گفت هر وقت باران گرفت به آنجا برو ...گذشت و روزی باران گرفت و من به خودم آمدم و دیدم زیر همان درخت بید مجنون کنار رودخانه زیر باران تنها ایستاده ام ...

کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:07

این وبلاگ نوشته های انسانیست گمشده در میان قوانین سخت گیرانۀ دنیا،صرفا نوشتن مطالب ادبی نیست دل نوشته ایست از موجودی که بسیاری از باید ونباید ها برایش خلاف موجودیت آدمیست.××××××××××××××××××××اینجا روزی تمام شوق زندگی را در من خلاصه میکرد...××××××××××××××××××××از اسب که بیفتیاسیر سرزنش خاک می شویدر این سرزمین ،سقوط آزاد هم ممکن نیست …××××××××××××××××××××کوله بارم را از خانه ای نا امن به دوش کشیدم و آمدم به جایی که بتوانم حرفهایم را بدون ترس از دیگران بزنم. .حرفهایی که اگر بمانند عقده میشوند و دل را می میرانند… زین پس اینجا چاهی است که سر در آن فرو خواهم برد و اشک خواهم ریخت...اینجا چاهیست برای گریستن …××××××××××××××××××××اينجا مي نويسم.حرف هايي كه يا كسي مشتاق شنيدن آنها نيست و يا من مشتاق گفتن براي كسي نيستم....مي نويسم تا به يادگار بماند....×××××××××××××××××××این وبلاگ هیچ مخاطب خاص و شعبه دیگری ندارد.×××××××××××××××××× کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:07

این وبلاگ نوشته های انسانیست گمشده در میان قوانین سخت گیرانۀ دنیا،صرفا نوشتن مطالب ادبی نیست دل نوشته ایست از موجودی که بسیاری از باید ونباید ها برایش خلاف موجودیت آدمیست.××××××××××××××××××××اینجا روزی تمام شوق زندگی را در من خلاصه میکرد...××××××××××××××××××××از اسب که بیفتیاسیر سرزنش خاک می شویدر این سرزمین ،سقوط آزاد هم ممکن نیست …××××××××××××××××××××کوله بارم را از خانه ای نا امن به دوش کشیدم و آمدم به جایی که بتوانم حرفهایم را بدون ترس از دیگران بزنم. .حرفهایی که اگر بمانند عقده میشوند و دل را می میرانند… زین پس اینجا چاهی است که سر در آن فرو خواهم برد و اشک خواهم ریخت...اینجا چاهیست برای گریستن …××××××××××××××××××××اينجا مي نويسم.حرف هايي كه يا كسي مشتاق شنيدن آنها نيست و يا من مشتاق گفتن براي كسي نيستم....مي نويسم تا به يادگار بماند....×××××××××××××××××××این وبلاگ هیچ مخاطب خاص و شعبه دیگری ندارد.×××××××××××××××××× کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 3:07

با چشمهایی بهت زده خیره در آینه در افکارم غوطه ور شده ام. برق چشمانم سپیدی موها و چروک گونه هایم را دنبال میکند… چیزی بین آرامش سلب شده و یک امید واهی به آینده ای نامعلوم در سرم میچرخد …امشب وقتی خودم را در آینه نگاه میکردم کم کم غبار پیری را دیدم که روی جسمم خودنمایی میکند . هرچند این واقعیت زندگی آدمهاست و باید قبول کرد که این جزئی از روال معمول همه انسانهای این کره خاکی است و تو همیشه جوان و سرزنده نخواهی بود ولی باز گهگاهی وقتی گریزی میزنی به گذشته و میبینی به اندازه سن و سالت زندگی نکرده ای حسرت میخوری و آه از نهادت برمیخیزد و گویی دستی قلبت را چنگ میزند حسی میان درد و اندوه…شاید این هم جزء اقبال تاریک ما بود که در بدترین زمان و در بدترین مکان بدنیا آمدیم و به لطف بلاهایی که بر سر نسل ما آورده اند ما در جوانی پیر شدیم . بچه بودیم جنگ شد و بعد آن سالها درگیر تبعات بعد از جنگ بودیم، نوبت بعدی حجاب بود که به اجبار سرمان کردند و خانواده هایی که چقدر از دخترانشان فاصله داشتند و درد آنجا بود که هیچکس ما را نمیفهمید، بعد از آن خوردیم به تحریم ها و بی پولی ، بیکاری ، کرونا و داستان های دیگری که به ما تحمیل شد.... و اما من همیشه به مغزهای کوچک زنگ زده فکر میکنم که هم خودشان را بدبخت کردند هم نسل بیچاره ما را، نه خودشان بلد بودند زندگی کنند نه ما را گذاشتند بفهمیم زندگی چه چیزی است !!! ما زندگی کردن و عاشق شدن را بلد نبودیم، بهتر بگویم یادمان ندادند. دنیای ما پر از تنهایی و بی کسی بود... ما فقط درس‌های مزخرف مدرسه را خواندیم بدون آنکه بفهمیم چه چیزی هستند و کجا بدردمان میخورند !! اکثر ما چقدر باید برای طبیعی ترین خواسته های زندگیمان میجنگیدیم و وقتی میدیدم نتیجه نمیدهد مجبور به دس کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 9:35

این وبلاگ نوشته های انسانیست گمشده در میان قوانین سخت گیرانۀ دنیا،صرفا نوشتن مطالب ادبی نیست دل نوشته ایست از موجودی که بسیاری از باید ونباید ها برایش خلاف موجودیت آدمیست.××××××××××××××××××××اینجا روزی تمام شوق زندگی را در من خلاصه میکرد...××××××××××××××××××××از اسب که بیفتیاسیر سرزنش خاک می شویدر این سرزمین ،سقوط آزاد هم ممکن نیست …××××××××××××××××××××کوله بارم را از خانه ای نا امن به دوش کشیدم و آمدم به جایی که بتوانم حرفهایم را بدون ترس از دیگران بزنم. .حرفهایی که اگر بمانند عقده میشوند و دل را می میرانند… زین پس اینجا چاهی است که سر در آن فرو خواهم برد و اشک خواهم ریخت...اینجا چاهیست برای گریستن …××××××××××××××××××××اينجا مي نويسم.حرف هايي كه يا كسي مشتاق شنيدن آنها نيست و يا من مشتاق گفتن براي كسي نيستم....مي نويسم تا به يادگار بماند....×××××××××××××××××××این وبلاگ هیچ مخاطب خاص و شعبه دیگری ندارد.×××××××××××××××××× کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 9:35

به لطف اوضاع و احوال این روزها که برایمان ساختند و دهها فیل.تر شکن هایی که هیچکدام وصل نمیشوند که از واقعیت های زندگیمان آگاه شویم و بدانیم کجای این جهان ایستاده ایم، چراغ فانوسی ام را برداشته ام و خاطرات گذشته را مرور میکنم...در لابلای آنها سالها پیش در جایی مطلبی نوشته ام با این مضمون :" این کودک من است پنج سال دیگر ... " و نقاشی هایی از تو در حالی که چهاردست وپا راه میروی، بوسه ای میفرستی یا در تخت کوچکت با پستانکی در دهان بالا و پایین میپری... لبخندی میزنم و ناخودآگاه سرم را برمیگردانم و از گوشه باز در کمد نگاهی میکنم به چمدانم...راستش برایت چند دستی لباس های ست و کفش و شلوار جین پیشبندی که الان به آن میگویند "بیلر" خریده بودم که اگر دختر بودی با آن کفش پولکی نقره ای و اگر پسر بودی با کفشهای آل استار قرمز رنگی که اندازه دو بند انگشت است و من عاشقش شده بودم ست کنی. هرچند خیلی هایشان را به کسی داده ام یا هدیه برده ام اما هنوز چندتایی را نگه داشته ام... یادم می آید آن زمان ها را که چقدر شوقی برای زندگی داشته ام، چقدر آن لباسها و کفش ها را بوسیده ام...هر چند هنوز اگر دلم را با اندک عقلی که مانده باهم یکی کنم فرصتی برای آمدن تو هست اما با تمام عشقی که به تو دارم از داشتن تو همین لباسهای کوچک برایم کافیست... میدانی چرا!؟ چون این دنیا جای قشنگی نیست.، خیلی بی رحم است ... روح و جسمت را میخراشد. اینجا عشق و مهربانی جایش را به دروغ و جنگ و دزدی داده است ، اینها را میگویم چون روح خودم زخم خورده است و من بارها به این باور رسیده ام که برای این دنیا ساخته نشده ام و با این حال مطمئنم هر آدم با وجدانی فکر فرزند را در این برهه از زمان از سر بیرون میکند ...میدانی برای "بعضی" دخترها حس مادر کرمانشاه ... 🖤...
ما را در سایت کرمانشاه ... 🖤 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asemaneman1 بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 9:35